در محل کارم نشسته ام و قبل ازآغازبه کار، طبق معمول هر روز ، نگاهی به عناوین سایت ها می اندازم . شب گذشته ، باران زیبایی درهمه جای ایران باریده وبارش و رعد و برق تا حدود صبح ادامه داشته، حالاهوای صبحگاهی لطیف و تمیز شده و به یادمان می آید که نفس کشیدن هم کاری است !
می خواهم پنجره را باز کنم ، که یکی از عناوین روزنامه، در چشم و ذهنم پررنگ می شود : نسل کشی در میانمار ، جامعه جهانی باید به یاری مسلمانان میانماری بشتابد .
لطافت هوای صبحگاهی و بوی بارانی که هنوز در هوا پیچیده و .... صفحه را ورق می زنم و تلاش می کنم که ذهنم را ببرم به سمتی دیگر . مثلا به این موضوع فکر کنم که از دوشنبه عصر، بیست درصد به نرخ تاکسی ها و مسافر کش ها افزوده شده و این روزها ، پس لرزه های این افزایش قیمت ما را هم گرفتار کرده است .
اما باز میانمار خود می نماید ! رئیس جمهوری میانمار گفته است : ما، مسلمانان را شهروند این کشور نمی دانیم . آن ها مهاجرینی هستد که به طور غیر قانونی وارد شده اند و باید در اردوگاه ها مستقر شوند و یا اینکه از کشور خارج شوند ! آن ها فاقد حقوق شهروندی هستند !
- بودیست ها در میانمار خانه های مسلمانان را به آتش کشیده و تعداد زیادی از آن ها را به خاک و خون کشیده اند ؛ به زنان مسلمان ، جلوی چشم شوهران و فرزندان آن ها تجاوز شده است ....
نه ، نمی توان ! نمی شود این عناوین را نادیده گرفت ؛ حتی اگر پس از مدت ها ، تحمل هوای گرم و کشنده تهران ، به بارانی رسیده باشی ؛ حتی اگر تورم ، این بار، بار با بهای کرایه وسایل نقلیه درون شهری دیدار کرده باشد ، حتی اگر خودت و اطرافیانت را با شو ک های پی در پی اقتصادی و روانی رو در رو ببینی !
نمی توانی ندیده بگیری که در جنوب شرقی قاره ای که در آن زندگی می کنی ، آدم های هم کیش تو، به وحشیانه ترین شکل ممکن ، مورد آزار و شکنجه قرار می گیرند .
مسلمانان روهینگیا ،که در سواحل غربی میانمار و در منطقه ای به نام آراکان یا راخین ساکن هستند ، به بهانه متفاوت بودن نژادشان از بودایی ها ، به بهانه در اقلیت بودنشان ، به بهانه مظلوم بودنشان و به بهانه عدم حمایت بین المللی از ایشان ، شکنجه می شوند ؛ بدنشان را می سوزانند ، خانه ها و اموالشان را آتش می زنند ، به زنانشان هتک حرمت می کنند و مردانشان را به قتل می رسانند .
بارزترین مصادیق نسل کشی ، برخلاف همه قطعنامه ها و بیانیه های نهادها و سازمان ها و اتحادیه های مدعی آزادیخواهی در جهان ، اتفاق می افتد ، اما صدای هیچ کس دراین دنیای بزرگ ، در نمی آید !
لابد همه آزادی خواهان و فعالان حقوق بشری در کشورهای غربی و شرقی و مسلمان ، پنجره هایشان را باز کرد ه اند تا از بوی خوش باران لذت ببرند !
که حوصله دارد به این مسلمانان پابرهنه ، نگون بخت و فقیر فکر کند که از دم تیغ می گذرند و آوارگی ، میراث نسل اندر نسلشان شده است و نه در غربت دلی شاد و نه رویی در وطن دارند ؟
آدم هایی که از فرط آزار دولت مرکزی شان و هم وطنانشان ، به مرزهای بنگلادش و دیگر کشورهای هم جوار پناه برده و از آن مرزها نیز به بدترین شکل ، رانده می شوند...به عربستان و مالزی و اندونزی می روند و با آن ها بدترین رفتارها می شود و باز گردانده می شوند...
چه باک اگرخانم آنگ سان سوچی فعال حقوق بشری وبرنده جایزه صلح نوبل میانمار ، در هیچ کدام از ملاقات های بین المللی اش نامی از این ها نبرد و زمانی که خبرنگاران با سماجت در مورد وضعیت مسلمانان کشورش از او سوال کنند ، پاسخ دهد : نمی دانم مسلمان ها تبعه میانمار محسوب می شوند یا نه ؟!
چه باک اگر این همه کشور مسلمان و ثروتمند ، اصلا به روی خودشان نیاورند که در میانمار چه می گذرد یا به کمترین عکس العمل های بین المللی قناعت کنند که سیخ و کبابشان ، هیچ یک نسوزد!
چه باک اگر یان کی مون و دیده بان حقوق بشر هم نمایندگانی برای بررسی اوضاع مسلمان ها به میانمار بفرستند که مثلا خوب ، ما هم هستیم و مراتب آزادی خواهی و انسان دوستی مان را ثابت کردیم ؛ حالا دیگر بودیست ها می دانند و مسلمان ها ...!
چه باک اگر یک اتوبوس در میانمار واژگون شود و یک زن بودایی مورد هتک حرمت قرار گیرد و این بهانه ای شود برای شروع مجدد حملات شدید و فجیع بودیست ها و دولت مرکزی میانمارعلیه مسلمان ها .....
فکرش را بکنید ، در جهانی که به برکت وسایل ارتباط جمعی و تکنولوژی رسانه ای ، این قدر کوچک شده است ، خیلی از ما نمی دانیم میانمار کجاست و مگر مسلمان هم دارد و وای....این عکس های دل خراش چیست که در خروجی خبرگزاری ها گذاشته اند و اصلا جریان چیست؟
نه تنها ما نمی دانیم ، احتمالا بیشتر مسلمان های دنیا هم نمی دانند ! فعالان حقوق بشر بین المللی هم نمی دانند ؛ سازمان ملل و کمیسیون های مختلفش که برای مردن یک سگ آمریکایی در فلان نقطه جهان ، فوری قطعنامه صادر می کنند هم سعی می کنند زیاد ندانند !
ای بابا ، کشته شدن چند تا مسلمان پاپتی میانماری که شهروند هیچ کدام از کشورهای دنیا محسوب نمی شوند که این قدر سرو صدا ندارد ! برویم دنبال پنجره و باران و حساب بانکی خودمان ...
منبع : mehrmana.blogfa.com
تو میتوانی روسری نصفه نیمه ات را هی برداری و دوباره بزاری
.
میتوانی گاهی بادبزنش کنی
.
میتوانی مانتوی سفید کوتاه نازک چسبان بپوشی تا گرمت نشود
.
میتوانی شلواری بپوشی که دمپایش تا صندل ات ۲۰ سانتیمتر فاصله داشته باشد.
میتوانی جوراب هم نپوشی
.
لاک هم لابد خنک کننده است.
بستنی هم لیس بزن روی نیمکت پارک
بوی ادکلنت هم میتواند تا ۱۰ متر پشت سرت تعقیبت کند.
فرض کن اینها بلد نیستند مثل تو باشند.
فرض کن اینها عادت کرده اند به این پارچه ی سیاه در این گرما.
فرض کن گرمشان نمیشود. فرض کن تو روشنفکری و اینها امل.
آخر تو چه میدانی چادر ترنم عطر یاس در فضای غبار آلود دنیاست؟
آخر تو چه میدانی حجاب خنکا و زیبایی به وجود هر دختر مینشاند؟
تو میتوانی خوش باشی به عرق نکردن در دنیا.*
خنکای بهشت گوارایتان دختران چادر
تا من و شلوارم سوار مترو شدیم، پیرمرد زمزمه کنان و متعجب طعنه ای زد : "بسم الله الرحمن الرحیم!" من و شلوارم به روی خودمان نیاوردیم؛ کمی جلوتر مرد میانسالی را دیدم که به ما خیره شده است. انگار برای اولین بار بود و من و شلوارم را میدید. من و شلوارم به این نگاه ها عادت داریم. مردم دوست دارند به دیگران همان چیزهایی را بپوشانند که خودشان میپوشند وگرنه تمام وجودشان علامت سوال میشود. مردم اصلا ذره ای به دیگران احترام نمیگذارند. من این رفتارها را نمی فهمم. حالا دیگر شرایط تغییر کرده است. شلوار پاره نداشته باشی، به قول خارجی ها Cool یا باحال نیستی.
جالبه که اکثریت عزیزان شلوار پاره پوش اعتقاد دارند که تقلید از هر چیزی که باشه کار جالبی نیست در صورتی که خودشون و افکارشون قربانی همین تقلید کورکورانه هستند؛ اما سر در برف دارند !
تاریخچه شلوارهای جین پاره:
سالهای 1970-1950: طبق آمار اینترنتی 99 درصد یاغی گران و قاتلان آمریکایی شلوارهای پاره به تن میکردند.
30آگوست 1955: ژنده پوشان خیابانی با شلوارهای پاره به تکدی گری می پردازند.
اواسط سال 1971: طرح بازیافت لباس های کهنه؛ وصله گکردن شلوارهای رفته رفته محبوب می شود.
سال 1974: گروه موسیقی راک آمریکایی "TheRamones" شلوارهای پاره می پوشند.
سال 1977: کنسرت موسیقی Iggy pop شلوارهای پاره با پین متنوع آراسته می شوند.
سال 1980: شلوارهای پاره و موهای بلند طرفداران کمتری پیدات میکند.
سال 1984: جین های از پیش پاره شده به بازار می آیند.
سال 1986: موج شلوارهای پاره به اروپا میرسد.
11ژوئن 1986: اولین مقاله روزنامه ای به موضوع شلوارهای پاره میپردازد.
سال 1987: شیوع لباس های رسمی پاره در محافل و مجالس
سال 1989: طی یک مصاحبه مطبوعاتی عنوان میشود والدین باورشان نمی شود که پول شلوارهای پاره را می دهند.
اواخر سال 1989:مد در خدمت طراحان لباس های پاره
سال 1990: خواننده زن آمریکایی "مدونا" جین پاره میپوشد.
سال 1992: بازیگران هالیوودی به استقبال شلوارهای پاره میروند.
اواخر دهه 90: چه کسی شلوار های پاره را کشت؟!
و حالا بعد از گذشت بیش از یک دهه، شلوار پاره به ایران می آید؛ ظاهرا ایرانیان در تقلید از چنین مد پستی بیش از یک دهه عقب افتاده اند ...
امان از آییننامه و قانون اگر خروجیاش به درمان دردهای چند لایه یاران خمینی (ره) نینجامد. به بنیاد شهید چه ربطی دارد که فرزندان یک جانباز شیمیایی که پیش از شهادت پدر عوارض جنگ را از او به ارث بردهاند؟ اصلا میخواست ازدواج نکند ...
هنوز اردوی شناسایی که میرویم، دنبال در و دیوار کاهگلی میگردیم و سقف زهوار در رفته؛ تا جهاد کنیم برایش!
هنوز اردوی شناسایی که میرویم، دنبال آن روستاییم که آب شُرب ندارند، بخورند و از آب چاه...
"بسم رب المهدی"
"دل ها همه ابری بود جایی باران زد"
سلام شهیدان....سلام عزیز کردگان خدا...
ما را به سرزمینی بردید که بوی بهشت از آن می آمد...
آری نمی دانیم دعوت شدگانیم یا ادامه دهندگان....
یادش به خیر چمدان به دست؛دست خالی!قدم بر خاک های دوکوهه گذاشتیم،چه سخت بود تحملش بدون لمس حضور شما....!
چه طور می توانستیم قدم بر سرزمینی بگذاریم که قدمگاه مادرمان هست؟از شما می پرسیم:شهداء چگونه می توانستیم آن جا دم از دم برداریم،در حالی که جای جهان آرایمان خالی بود....؟؟حاج حسن خرازی همین جا بود که، گوشه ای از پاداش وصالش را گرفت...علمدارمان شد...،یا چشمان خسته ی حاج همتمان یادت است... این جا بود که شاهرخمان مدال حر شدن را بر گردن آویخت....یا مدقی که آخرین قربانی اش را هم داد و همره این قافله شد... چه بود و چه بر دل ها کرد که حاج یونس زنگی آبادی اش به این نیز قانع نگشت و از محبوب خواست تا او را حسین وار و ابولفضل واربرای خود بچیند....عباس کریمیمان هم بر سر این سفره با کرامت نشست .
آری این سرزمین است که صبر ایوب، بلندی را می طلبد و چه عبدالحمیدها و کلاهدوزها را در خیل خود برد....به راستی که ما نیز جز زیبایی....!!!هنوز دل هایمان،در سه راه شهادتش جا مانده است،شاید حالا بفهمیم معنی "الهی هیچ مسافری از رفیقاش ..."
و ما ای رفیقان،بازگشتیم.اما تنها به قوت سخن شهید کاظمیمان:خدایا شهادت را از تو زمانی می خواهم که هیچ کجا از آن خبری نباشد،واین چنین کمر برگشت بستیم و قوت قلبی برایمان شد که هنوز در باغ شهادت باز باز است....اکنون احساس سنگینی می کنیم،آری سنگینی بار تکلیف،مددی می خواهیم برایش،کنارشهداء می رویم تا نردبانمان شوند.میثاق می بندیم وخودتان راضامن برای ادامه ی طریق، در جبهه ی دانش گاه می دانیم،و اکنون در پیشگاه ولی عصر شما را شاهدان آن سرزمین و این جبهه می دانیم.
پشت به پشت هم رهپوی وصال می شویم:تا دیگر عاشورایمان را به بهار برسانیم.پس چشمان هزاران شهید بر اعمال ما دوخته است.
می دانیم در این رفتن ها و آمدن ها قرا است اتفاقاتی بیفتد و کوله بارها را هر چه محکم تر بست.آری در این وادی کلاس اول، درس اول،حرف اول:اخلاص است،با اخلاص است که مخلصانه با شهداء زندگی می کنیم، باید قلبا احساس کنیم شهداء کمک می کنند ودوستیمان،اخلاقمان،راه رفتنمان، برخوردمان،رفاقتمان هم چون شهداء شود.
- پیرمرد: آقای راننده! این رادیوتو بزن ببینیم چی شد؟
- راننده: چی؟
- پیرمرد: جنبش وال استریت! خب قیمت دلار دیگه!
- جوانک: شنیدین از انیشتن می پرسن: "قیمت دلار چنده"؟
- راننده: چرا از اون می پرسن؟
- جوانک: به هر حال لابد یه کاره ای بوده، انیشتنه دیگه، مخترع فیزیک و نور بوده، حالا به هر حال بازار و کاسبی سرش می شده...
- پیرمرد: پسرجان! دو کلمه مطالعه کن! انیشتن مبدع تئوری نسبیت زمانه. بچه کفِ بازار که نیست.
- راننده: اتّفاقا این پسر همسایه ما لیسانس فیزیکه، بیکاره. می گه ای کاش این چهار سال به جای دانشگاه رفته بودم بازار.
- جوانک: خلاصه از انیشتن می پرسن: "دلار چنده؟" اونم می گه: "الآن؟... یا... الآن؟"
- پیرمرد: این یعنی همون نسبیت زمان!
- راننده: حالا باید حتما از انیشتن می پرسیدن؟
- پیرمرد: پَ نَ پَ، می اومدن از رئیس کلّ بانک مرکزی می پرسیدن!
- جوانک: جوکه دیگه... اتّفاقا از رئیس بانک مرکزی بپرسن خنده دار تره، بهترم هه...
- راننده: حالا دلار گرون شده روی یارانه های مام رفته؟
- جوانک: اینم از انیشتن پرسیده ان؟ جدیده؟
- پیرمرد: دِ خب شما که سوال یارانه ای داری بزن این رادیو رو شاید نامه داشته باشیم.
- راننده: اون دستگاهی که شما می گی فکسه ازش نامه میاد.
- پیرمرد: شما این رادیو رو بزن! رئیس جمهور نامه نوشته به پولدارا ازشون خواسته که یارانه نگیرن. بزن بلکه به مام نامه نوشته باشه.
- جوانک: که شمام یارانه نگیری؟
- پیرمرد: من نگیرم کی بگیره؟ من سی سال خدمت صادقانه کردم.
- راننده: بیمه فراگیر هم بودین؟ این بیمه فراگیر خیلی مهمّه.
- جوانک: خدمت صادقانه که حساب نیست. مهم اینه که تو اون سی سال پولدار نشده باشید.
- پیرمرد: پس کار کردم که چی بشم؟
- راننده: بگیم اینم از انیشتن بپرسن.
- پیرمرد: دِ بزن این رادیو رو!
- راننده: دِ پدرِ من! این لامروّت رادیو نیست! تاکسی متره!